امین محمدامین محمد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو

یاد آن خلوت شبانه ...

عزیزکم سال پیش در چنین شبهای عزیزی تو در من پنهان شده بودی و نفست و صدای قلبت بود که با من عجین شده بود و من اولین یادگاری وبلاگت را نوشتم.... یادش بخیر هنوز آن شب را خوب به خاطر دارم و از یادآوریش لذت میبرم ... آن شب برایم متفاوترین احیای عمرم بود... و اما امسال....( جحپککج-ئمهونمئو ) خدارا هزاران بار شکر میکنم که تو صحیح و سالم در آغوشمی و گرمای وجودت چه خاطر آسوده ای ست برایم.... شیطون مامان اون کلمه ای که تو پرانتز گذاشتم و می بینی... تا دیدی لپ تاپ دست منه پریدی روشو چندتا دکمه هاش و سریع فشار دادی منم پاکشون نکردم امیدوارم شبهای احیای بسیاری برایت بنویسم....     ...
20 مرداد 1391

وقتی اولین بار رفتیم خونه خاله سودی.....

مرسی خاله سودی جون که سفره هفت سین و نگه داشته بودی چون من عکس هفت سین نداشتم... خاله سیم سیم و مرضی جون مرسی واسه این کیک خوکشل 6 ماهگی من....بووووووووس حالا به افتخار تولدم همه دست دست دست بیا...   وچند عکس بدون شرح.... مرسی خاله سیمین جونم جالب بود نه؟ پس تا عکسای بعد....     ...
15 مرداد 1391

من و پسری و اثاث کشی

سلااااااااااااااااام یه راست میرم سر اصل مطلب: من و پسری سخت مشغول اثاث جمع کردنیم آخه تا دو هفته دیگه اثاث کشی داریم و خیلی خوشحالیم چون بالاخره تونستیم با کمک خدا و همت بالای بابا جون توی کرج یه خونه نقلی بخریم..باباجون خیلی ازت ممنونیم.و برای همین ذوق داریم که زودتر بریم تو خونه قشنگ خودمون.برای همین خیلی وقت نداریم بیایم اینجاها سر بزنیم اما دلمون برای همه دوتای گلمون خیلی خیلی تنگ شده. خاله آذی مثل همیشه به کمک ما اومده و مارو تنها نذاشته.هزاربار ممنون خاله جون دوست داریم هوارتا...و چقدر تو با خاله کیف میکنی جیغ و دادت از ذوق خونه رو پر میکنه واااااااااای که صداهای عجیب و بانمکی وقت خوشحالی در میاری. اما یه کم از شیطنت...
10 مرداد 1391
1